همسفر عشق
خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟ هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی! من آنم که وقتی مژده گناهی را شنیدم، شتابان به سوی آن رفتم تو مهلتم دادی، توجه نکردم تو پرده پوشی کردی، حیا نکردم، با آنکه میدانستم از همه چیز خبر داری ولی با تمام این حرفها، خدایا ..... گویی که گناهانم را از یاد برده ای و از کیفرم در گذشته ای از این بالاتر، گویا تو از من شرم داری بار خدایا .... این را هم میدانی که وقتی گناه میکردم، اعتقاد نداشتم که تو خدای من نیستی و میدانستی که قصد لجبازی با تو ندارم پس خدایا .... مرا به حال خود رها مکن چون با وجود تمام این گناهان، خودت میدانی که دوستت دارم آدم ها وقتی از هم دور می شوند....
شک نکن...! یه حرفایی همیشه هست / که از عمق نگاه پیداست / از اون حرفای تلخی که / مثل شعر فروغ زیباست / از اون حرفا که یک عمر ِ / به گوش ِ ما شده ممنوع / از اون حرفای بی پرده / شبیه شعری از شاملو / از اون حرفا که میترسیم / از اون حرفا که باید زد / از اون درد و دلای خوب / از اون حرفای خیلی بد / نگفتی و نمیگم ها / حقیقت های پنهونی / از اون حرفا که میدونم / از اون حرفا که میدونی / به زیر سقف این خونه / منم مثل تو مهمونم / منم مثل تو میدونم / تو این خونه نمیمونم / یه حرفایی همیشه هست / که از درد ِ توی سینه ست / مثل ِ رپ خونی ِ شاهین / پر از عشق و پر از کینه ست / پر از ناگفته هایی که / خیال کردیم یکی دیگه / دلش طاقت نمیاره /همه حرفامونو میگه / همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست / همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی... انگشت کوچیکه? عشقمم نیستی... میگفتن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . یه عمری خودمونو کشتیم شیرین ترین علف دنیا بشیم غافل از اینکه اصلا طرف بز نبود . . . . . . گاو بود به خوردن مقوا عادت کرده بود
الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
:
:
مردیست که هنوز نمی داند چگونه باید زن را آرام کند....
:
که دارند به یکی دیگه نزدیک می شوند....
:
نه تو چت تایپ کرد
نه میشه پای تلفن گفت
حرفایی که فقط مال وقتیه
:
:
:
:
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.
:
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد...
:
Design By : Theam.TK |